سمله دختری زیبا بود که خدای خدایان اولمپ٬ زئوس را میپرستید. زئوس هوسباز که آبتنی او را در رودخانه میدید، اسیر زیبایی سمله شد و به شکل انسانی خاکی نزد او آمد. زئوس شیدای او شد و عشق او در دل سمله نیز افتاد. زئوس چنان سمله را دوست داشت که پیش او به رودخانه ستیکس سوگند خوردهبود که هر خواستهای که سمله داشتهباشد برآوردهکند.
هنگامی که زئوس و سمله معاشقه کردند٬ زئوس دل فرزند کشتهشدهاش را در شکم سمله نهاد و او را باردار کرد تا بار دیگر فرزندش از نو زاده شود. هنگامی که سمله باردار شد، خواهرانش آگاوه و اینو او را متهم به ناپاکی کردند اما سمله اصرار داشت که او از خدای خدایان٬ زئوس باردار شده است. خواهرانش اما هرگز حرف او را قبول نکردند، سمله ناامید و طرد شد.
در این میان هِرا که همسر زئوس و شهبانوی خدایان بود٬ به شدت به سمله حسادت میکرد، او خود را به سمله رساند و او را فریب داد که ادعای معشوقش مبنی بر اینکه زئوس است دروغی بیش نیست. هرا او را مجاب کرد که اگر فکر میکند معشوقش زئوس بوده، از زئوس بخواهد خودش را با تمام شکوه و نیروی آسمانیاش به او نشان دهد، سمله هم از زئوس خواست نشانهای به او نشان دهد و با همه جلال و عظمتش پیش او ظاهر شود.
زئوس او را از این کار برحذر داشت، اما سمله پافشاری کرد و زئوس که سوگندی خورده بود که قابل شکستن نبود٬ ناچار خود را به شکل واقعیاش به او نشان داد٬ آسمان تیره شد و زئوس در با بالهای شاهینوارش و و آذرخشهای درخشانش بر سمله آشکار شد. سمله که انسانی خاکی بود٬ تاب این نیروی عظیم را نداشت. آذرخشی در آسمان پدیدار شد و بر سمله فرود آمد و وجود او را به آتش کشید٬ چنانکه او در دم جان سپرد. او چنان از شعله و نور آذرخش بسوخت که حتی پس از مرگ نیز از آرامگاه او دود بر میخاست.
زئوس متاسف از این حادثه، با کمک هرمس فرزندش را که در شکم سمله بود را نجات داد، ولی چون هنوز وقت به دنیا آمدنش نبود، از ترس حسادت و انتقام هرا او را در ران خود پنهان کرد تا به اندازه کافی رشد کند تا به دنیا بیاید.
این فرزند بعدها دیونیزوس نامیده شد و انتقام مادرش را ستاند. او ایزد شراب و نوشخواری است.