فرشید فرهادی – سعید فراهانی
دریای پارس که سرتاسر مرز جنوبی سرزمین کهن ایران را در برگرفتهاست بخشی از فرهنگ و تمدن این سرزمین بویژه مردمان کناره جنوبی این دریا بوده و هست. افسانههای زیادی توسط این مردم درباره این دریا و سرزمینهای دوردست و موجودات افسانهای آن ساخته و پرداخته شدهاست. بخشی از این افسانهها نیز توسط دریانوردان و مسافران و بازرگانان سرزمینهای دور و نزدیک به فرهنگ و باورهای ایران وارد شدهاست.
این افسانهها و موجودات افسانهای از دوران کهن در فرهنگ ایران و کنارههای خلیج پارس وجود داشته و بخشی از آن یادگار سفرهای دریایی ایرانیان در روزگاران کهن است و فردوسی نیز به آن اشاره کردهاست:
همه کارسازان دریا به راه… ز چین و ز مکران همی برد شاه
بهفرمود تا توشه برداشتند… ز یکساله تا آب بگذاشتند
به ششماه کشتی براندی بر آب… کزو ساختی هر کسی جای خواب
بههفتم چو نیمی گذشتی… ز سال شدی کژ و بیراه باد شمال
بهآب اندرون شیر دیدند و گاو …همه داشتی شیر با گاو تاو
همان مردم و مویها چون کمند… همه تن پر از پشم چون گوسفند
یکی سر چو ماهی، تنش چون پلنگ… یکی سر چو گاو و تنش چون نهنگ
یکی را سر خوک، تن چون بره… همه آب از ایشان بدی یکسره
دریانوردانی که از سفرهای دریایی بازمیگشتند، هرکدام خاطرات و داستانهایی با خود آوردند که در طی زمان پربارتر شده و در نقل سینه به سینه با اوهام و افسانهها درهمآمیخت و دریای پارس در قلب این ماجراها جای میگرفت.
بابادریا (بَپِ دیریا)
در افسانه های محلی و باورهای جنوب ایران و کنارههای خلیج فارس اعتقاد به موجودی وحشت آفرین به نام بابا دریا وجود داشت که پیرمردی عظیمالجثه است. پوستش سیاه است و قد او به حدی بلند است که دریا تا کمرگاه او میرسد٬ و بدنش را پستانهای متعدد پوشانده است.
همان مردم و مویها چون کمند…همه تن پر از پشم چون گوسفند
یکی سر چو ماهی، تنش چون پلنگ…یکی سر چو گاو و تنش چون نهنگ
روزها در دریا به سر میبرد، اما شبها برای خفتن به ساحل میآید و هنگام به ساحل آمدن، هر کس را که بر سر راهش قرار بگیرد، بر میدارد و او را با خود به دریا میبرد. در هنگام توفانی شدن دریا ناگهان روی عرشه کشتی و لنج می پرد و یکی از ملوانان و جاشوان را با خود به زیر آب می برد. باورها بر این بوده که این موجود به قربانی پیش از مرگ تجاوز میکردهاست.
دریانوردان و ماهیگیران باور داشتند که بابادریا گاه در تاریکی روی لبه کشتی می نشیند و با دیدن یکی از کارکنان کشتی خود را به دریا میپراند و کمک میخواهد. جاشو هم گمان میکند فرد در حال غرق شدن از کارکنان لنج است و برای نجاتش به دریا می پرد و توسط بابا دریا شکار می شود.
هنگام توفانی شدن دریا٬ دریانوردان ایرانی فریاد میزدند: «آهن٬آهن» و اره و تیشه و چاقوی آهنی را روی لبههای کشتی میکشیدند. دریانوردان عرب کنارههای خلیج فارس هم چنین می کردند و می گفتند «حدید٬ حدید». زیرا باور این بوده که بابا دریا هم نظیر آل و موجودات ولید دیگر از آهن هراس داشته است.
بچه بنینگی
در باور مردمان جنوب ایران٬ زنی بود در زیر آب که همواره بچه به بغل (بچه بنینگی) و غمگین است و با دیدن ملاحان و بویژه صیادان مروارید که زیر آب غواصی میکردند٬ از آنان گهوارهای برای بچهاش طلب می کرد. اگر فرد محل دیدار را به خاطر می سپرد و گهوارهای در آنجا به دریا می انداخت در صید بزرگترین مروارید را بدست میآورد اما در صورت بی اعتنایی دچار بدشگونی و بیماری می گشت.
در باور مردمان اگر این زن با غواص یا دریانوردی ارتباط برقرار میکرد صیدش رونق میگرفت اما همیشه این احتمال وجود داشت که آنها از او بخواهند در زیر آب مانده با آنها زندگی کند. اگر صیاد نپذیرد دیگر مرواریدی نخواهد یافت و اگر بپذیرد چار خفگی و بیهوشی شده و اگر دوستانش او را به عرشه نکشند، خفه شده و خواهد مرد.
داستانی از یک غواص است که در یکی از هیرات (هیر = برآمده از سطح دریا) در خلیج فارس در ژرفای دریا مشغول به صید مروارید بود که چشمش به گهوارهای افتاد که زنی تکانش میداد. آن زن بالاتنه انسان و پایینتنه ماهی داشت. زن با زبانی که فارسی، عربی و یا افریقایی نبوده با او صحبت کرد و از او خواست نزد او بماند. غواص با اشاره میگوید که دیگر نفسی برای ماندن ندارد، اما زن با نفس خود به دور او حبابی میسازد، و میگوید اندکی پیش ما بمان. در روی کشتی که از دیر آمدن غواص نگران شده بودند، طنابی را که یک سر آن به پای غواص بسته شده بود کشیدند و غواص بیهوش را بر روی عرشه آوردند. غواص پس از به هوش آمدن داستان مادر حامل گهواره را برای دوستانش تعریف کرد.
ملمداس
ملمداس یا منمنداس (یا امالمنداس یا اُمالداس) زنی بسیار زیبا٬ خوش قد و قامت٬ دلفریب٬ عطر آگین و آراسته به گوهرهای گرانبهاست و همیشه جعبهای از جواهرات گرانبها به همراه دارد. او در هنگام گرگ و میش غروب آفتاب تا نیمههای شب زیر تک درختی دورافتاده یا در بیابانها و خرابهها مینشست و گیسوهای بلند و زیبای خود را با یک دست می گرفت و با دست دیگر شانه می کرد.
مردان اسیر نگاه درخشان و دلربای ملمداس میشدند و به کنار او میآمدند و با او همصحبت می شدند. ملمداس شهوتانگیز آنها را به هماغوشی دعوت میکرد. جعبه جواهراتش را زیر سر می گذاشت و دراز میشید و پاهایش را باز میگذاشت تا مرد با او هماغوشی کند. غافل از اینکه درون رانهای ملمداس مانند خرچنگ دو تیغه برنده و تیز وجود دارد. به محضی که مرد آغاز میکرد ملمداس چهره زیبایش را از دست می داد. شبیه به پیرزنی می شد و با پاهای اره مانندش مرد را تکه تکه میکرد.
دربانوردان و ماهیگیران باور داشتند که ملمداس در شبی که ماه کامل است در دریا نیز ظاهر می شود و ماهيگران تنها را روی دریا افسون میکند. ملمداس آنها را بهطرف خودش دعوت میکند و آنها هم که آن همه زيبایی جادویشان کرده است. خود را در آب می اندازند و شنا کنان به طرفش می روند. بالاتنه ملمداس شکل زن است و پايينتنه اش که زير آب است همچون خرچنگ دو داس (یا اره) دارد و به محض اينکه یک ملوان يا ماهيگير را به طرف خودش کشيد او را به طرف پاهایش می برد و او را تکه تکه می کند.
به باور مردمان ساحلنشین در همان لحظه که ملمداس بر زمین می خوابد تا مرد را به تن خود دعوت کند٬ مرد باید یک مشت خاک را از زمین بردارد و به چشمانش بپاشد. آنگاه میتواند بسته جواهرات او را برداشته و فرار کند.